معنی نوعی اختلال اسیدی خون
حل جدول
اسیدوز
نوعی اختلال
ورم حلق
نوعی اختلال بینایی
لوچی
آب مروارید، آب سیاه، نزدیک بینی، دوربینی، آستیگماتیسم
دوبینی
نوعی اختلال روانی
وسواس فکری
لغت نامه دهخدا
اسیدی. [اَ] (ص نسبی) منسوب به اَسید، و به آل اسیدبن ابی العیص از فرزندان عباب و خالد. (انساب سمعانی).
اسیدی. [اَ] (اِخ) ابوخالد عبدالعزیزبن معویهبن عبدالعزیزبن امیهبن خلدبن عبدالرحمن بن سعیدبن عبدالرحمن بن عباب بن اسدبن ابی العیص الاسیدی. وی از محمدبن عبداﷲ الانصاری بصری و ابی عاصم اسحاق بن مخلد بصری و جز آنان روایت دارد و از اوابوعمروبن السماک بغدادی و ابوعلی الصفار بغدادی و ابوجعفر الرزاز بغدادی روایت کنند. (انساب سمعانی).
اسیدی. [اَ] (اِخ) عبدالرحمن بن عتاب بن اسید الاسیدی. از مردم مکه و از امرای آن ناحیه. رسول (ص) او را با صغر سن وی بر مکه ولایت داد، و اسیدی بگاه وفات رسول اکرم آنجا بود و گویند این عبدالرحمن در یوم جمل با طلحه و زبیر بود. (انساب سمعانی).
اسیدی. [اُ س َی ْ ی ِ] (ص نسبی) منسوب به اُسید، و آن بطنی است از تمیم بنام اسیدبن عمروبن تمیم. (انساب سمعانی).
اسیدی. [اُ س َی ْ ی ِ] (اِخ) حنظلهبن الربیع الکاتب. صحابی است. (انساب سمعانی). وی کاتب وحی پیغمبر بود. (تاریخ گزیده ج 1 ص 223).
اسیدی. [اُ س َی ْ ی ِ] (اِخ) عمربن یزید. یکی از شجعان رؤسای مقدم در ایام بنی مروان. روزی یزیدبن عبدالملک او را یاد کرده گفت: هذا رجل العراق. وی بدست مالک المنذربن الجارود بسال 109 هَ. ق. مقتول شد. (اعلام زرکلی ج 2 ص 725).
اختلال
اختلال. [اِ ت ِ] (ع مص) درماندن شتران در علف شیرین. || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن. || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی. نیازمند شدن. لاغر و کم شدن گوشت کسی. || لاغر شدن جسم کسی. نزار شدن. (تاج المصادر بیهقی). || بهم وادوختن. بهم بازدوختن. (تاج المصادر بیهقی). || سرکه گردیدن عصیر. || سرکه ساختن. || سرکه انداختن. || سست و تباه شدن کار. زیان رسیدن بکارها. نادرست شدن کار. نابسامانی. بی سر و سامانی. بی سامانی. بی نظمی. بی ترتیبی. خلل پذیرفتن. (مؤید). بخلل شدن کاری. (تاج المصادر بیهقی). تباهی. || نقصان عقل. آشفتگی فکر. اختلال حواس:
وقت بازی کودکان رازاختلال
می نماید آن خزفها زرّ و مال.
مولوی.
- اختلال بصر، عدم انتظام قوه ٔ بینائی.
- اختلال حواس، پراکندگی و پریشانی حواس.
- اختلال دماغ، پریشانی حواس. عدم انتظام اعمال مغز.
- اختلال دماغ داشتن، پریشانی و اختلال حواس داشتن. رجوع به خَبْط شود.
- اختلال عقل، عدم انتظام اعمال مغز. دیوانگی.
فارسی به عربی
حامضی
فرهنگ عمید
تباه شدن و درهموبرهم شدن کار،
بههمخوردگی، آشفتگی، نابسامانی، بیسروسامانی،
معادل ابجد
1939